تودِلیتودِلی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

...حاصل عشق مامان و بابا...

...من و سی و دو هفتگی...

1393/6/24 12:21
نویسنده : ...مامی مریم...
2,299 بازدید
اشتراک گذاری

   سلام به دوستای خوب و عزیزم، به خاله های دخترمبوس قبل از هر چیز میخوام عکس خودم و دخترم رو در سی و دوّمین هفتۀ بارداری براتون بزارمخندونک

   دختر گلم، نازگلم، توی این عکس 32 هفته است که شما مهمون دل منیمحبت شما عشق منی، جون منی، روز به روز داری بزرگ میشی مامان جون، روز به روز داریم به لحظۀ حضورت نزدیکتر میشیمبوس

   عزیزم این روزا یه مقدار سرمون شلوغه، یک هفتۀ تمام من درگیر امتحاناتم بودم و خدا رو شکر همشون رو به خوبی پشت سر گذاشتم، این ترم، ترمه آخر مامان جون ولی به جاش شما از زمانی که تو دل مامان بودی میرفتی دانشگاهزبان انشالله دانشگاه رفتن خودت عزیزممتنظر

   میدونی که این روزا درگیر بنایی و نقاشی و نجاری هم بودیم، زمانی که نقاش اومد، گفت: باید خونه رو ده روز تخلیه کنید چون بوی رنگ زیاده، به خاطر همین هم ما از شنبه گذشته همش در حال مهمونی هستیمخندونک شنبه رفتیم خونۀ عمه مهری و عمه فاطی (عمه های مامان مریم)، یکشنبه رفتیم خونۀ مامان جی (مامان، مامان مریم)، دوشنبه رفتیم خونۀ عمۀ آنی (عمۀ خودت)، سه شنبه مجدداً رفتیم خونۀ عمه مهری و اونجا موندگار شدیم تا همین امروز که دارم براتون مینویسمخندونک آخه مامان جون شما با اینکه هفتۀ گذشته حرکتهای خوبی داشتی ولی پنج شنبه حرکاتت کاهش چشمگیری داشت، جمعه هم من شدیداً دلدرد شدم خیلی نگران بودم، البته بابا علی گفتن: شما داری بزرگ میشی به خاطر همین رحم کِش میاد و دلم درد میگیره، بابا یه پا دکتر شده مامان جونخندونک چون دکتر هم حرفای ایشون رو تائید کرد و گفت: دل دردم به خاطر بزرگ شدن شماست و کاهش حرکتاتون هم به خاطر اینه که جاتون تنگ شدهمحبت شنبه که رفتم کلاس بارداری خانوم ماما معاینه کردن و گفتن هم ضربان قلبت خوبه هم حرکاتت و هم وزنت (خدا رو شکرمتنظر) ولی گفتن: باید به حرکاتت دقت کنم و اگر احساس میکنم کم شده به پزشک مراجعه کنم که دچار انقباضات رحمی و خدایی نکرده زایمان زودرس نشمغمگین یکشبه با مشاور خانوم دکتر یوسف نژاد تماس گرفتم ایشون گفتن: با توجه به اینکه چهارشنبه نوبت دکتر دارم بهتره همین امروز برم اتاق زایمان تا انقباضات رحمیم چک بشهخطا موضوع رو با بابا درمیون گذاشتم و ایشون هم گفتن: میان، عمه مهری هم که این روزا زحمت بردن و اوردن ما رو هم میکشه، گفت: خودم میام دنبالتونو میبرمتون، آخه این روزا دیگه ما ماشین خودمون رو نمیاریم که بتونیم بیشتر بخوابیم تا شما هم بیشتر استراحت کنیخندونک ساعت چهار و نیم رفتیم سمت بیمارستان لاله بعد از رفتن به اتاق زایمان ازمون یه تست گرفتن که حدود نیم ساعت طول کشید، کاغذش بزرگه من فقط از یه تیکه اش عکس گذاشتم، طبق این برگه که بهش میگن: NST معلوم شد که خدا رو شکر انقباضی در کار نیست، اون فلش ها هم نشونۀ هر بار حرکت شماست و از تکرارش مشخصه که حرکاتتون هم خوبهمتنظربوس خدا رو شکر مامان جون خیلی نگران بودمبوس

   بعد از این سونو یه آزمایش هم انجام دادم که ببینیم خدایی نکرده عفونتی در کار نباشه، که خدا رو شکر هیچی نبود و دکتر گفتن: حرفای بابا جون درست بوده و من بعد از این میتونم از ایشون مشاوره بگیرمزبان دکتر گفتن: بیشتر استراحت کنم، از پله بالا پایین نرم و از توالت فرنگی استفاده کنم، به خاطر همین عمه مهری و بابا جون گفتن: تا زمانی که نرفتیم خونۀ خودمون، خونۀ عمه مهری میمونیمسکوت

   چهارشنبه نوبت دکتر داشتم، خدا رو شکر اوّلین نفر بودمخندونک خانوم دکتر معاینه کردن و گفتن: سایز و اندازۀ کیسۀ آب خوبه، جای بند ناف خوبه، حال شما هم خوبه و خدا رو شکر چرخیدینخندونک یعنی یه جورایی یه قدم به زایمان طبیعی نزدیک شدیم، چون لازمش چرخیدن شما بودمحبت قرار شد معاینات دقیقتر برای گفتن قد و وزن شما 1393/07/05 به امید خدا انجام بشهآرام

   کار نجاری هم با سختی های خاص خودش تموم شد، چون یه خورده گره توش افتاده بود که بابا جون رو یه مقدار خسته کرد ولی خدا رو شکر همه چیز خوب شده، دو تا کمد به اتاق شما اضافه کردیم، یکی زیر پنجره برای لباسای من و بابا، یکی هم بلندتر که برای لباس ها و وسایل شماست، البته هنوز خیلی کار داره، دستگیره ها و گلش نصب نشدهراضی

   اینم کمدای جدید، هنوز تمیز هم نشده، چون هنوز نرفتیم خونه، راستی دیوار سمت راست اتاقت هم یاسی شده، همرنگ تختت، دستگیره های کمدت مشابه دستگیره های تختت هست و گلی هم روی در کمدت نصب میشه مشابه گل تخته دخترمبوس

   اینم گلی که روی در کمدت نصب میشه عزیزمبوس

   هنوز خیلی کارها مونده، پرده، فرش، لوستر و یه مقدار از خورده ریزهات رو هنوز نخریدیم، انشالله این هفته که کارهای خونه تموم بشه میریم مرحلۀ بعدزبان و خریده ها رو تموم میکنیممتنظر

   راستی هفتۀ پیش نمایشگاه مادر و کودک بود، بابا جون هم زحمت کشیدن ما رو بردنآرام نمایشگاه یه مقدار شلوغ بود و با توجه به اینکه برای مامان های باردار بود ولی اصلاً مراعات حالشون رو نمیکردن، خیلی باید مواظب میبودیم که کسی بهمون نخوره، جایی رو هم برای استراحت در نظر نگرفته بودن، قیمت ها هم با بیرون تفاوت خاصی نداشت، ما فقط چند تا کتاب برای شما تهیّه کردیمسکوت

   این دو تا کتاب رو بابا علی گرفتنآرام

   این بسته خودش یه پکیجه که داخلش 4 تا کتاب هستچشمک

   اینا هم انتخاب من بودنخندونک

   مامانای باتجربه میگفتن: این کتاب خیلی خوبهراضی

   این کتاب رو هم خودم خیلی دوست دارم، انگلیسی فارسی هستشدرسخوان

   این کتاب هم جورچینه، هم شعره هم پازلعینک

   دیشب هم کلی ورزشکار شده بودی حرکاتی داشتی که کاملاً واضح بود و شکم مامان حسابی تکون میخورد، بابایی هم فیلبرداری کرد که شما وقتی به دنیا اومدی ببینی چقدر تو دل من شیطونی میکردی، عزیز دلمبوس

   مامان مواظبته، دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمهبوسمحبت

پسندها (2)

نظرات (8)

*heliya joon*
24 شهریور 93 13:34
وایییییییی چه کتابای نازی مبارکش باشه چه قدر دخترمون هزار ماشالله بزرگ شده ماشالله
...مامی مریم...
پاسخ
سلام عزیزم آره دیگه مامانش دو قدم که راه میره نفس کم میاره از بس سنگین شده
یاسیییییی
24 شهریور 93 14:27
وایییییی شیکمشو.منم این دو هفته یهو شکمم بزرگ شده کمدهای اتاق دخترتم خیلی خوشگله کتاباشم همینطور.ایشالا به خوشی استفاده کنی
...مامی مریم...
پاسخ
مرسی یاسی جونم، پس شما هم بالاخره شکم دار شدی، مبارک باشه عزیزم
یاسیییییی
24 شهریور 93 14:29
چه عجب ایندفه نظرم ثبت شد.ارزو به دل مونده بودما. یا کد امنیتی نمیومد یا نظرم ثبت نمیشد الان خیلی خوشحالم که بالاخره تونستم واست نظر بزارم
...مامی مریم...
پاسخ
منم کلی ذوق کردم فهمیدم نظرت ثبت شده مرسی که بهمون سر میزنی
تينا
24 شهریور 93 15:09
آخي عزيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم چقدر شكمت قلمبه ستمن از شكمايي كه توش نيني هست خوشم مياد چقدر كتابا با مزه بودن چرخيدن نيني هم مبارك باشه ببين دخمل گلي داره همكاري ميكنه كه طبيعي دنيا بياد انشاله سر موعدش و بسلامتي دنيا بياد و زايمان راحتي داشته باشي عزيزم
...مامی مریم...
پاسخ
قلمبگی شیکم خودتون تینا خانم خدا همۀ تو دلی ها رو حفظ کنه اره تازه عکس یکیشون را جا انداختم سلامت باشی عزیزم، آره دخترم خانومه انشالله عزیزم، انشالله برای شما هم همینطور
آبی فاطمه
24 شهریور 93 20:30
واای چه شکم قلمبه بانمکی. اخی عزیزم.نی نی ها خیلی تکوناشون بانمکه.از روی شکم پیداست.انشاالله این هفته های آخرم به خوبی بگذرونی و نی نی هم به موقع بدنیا بیاد. و اتاقش هم به زودي آماده بشه. راستی آخر نفهميدم اسم دخملی چی هست؟ هیچ حرفی ازش نمیزنی. واای که چقدر انتخاب اسم سخته.
...مامی مریم...
پاسخ
اولین باره که انقدر از چاقی لذت میبرم قبلاً اگر یک گِرَم اضافه میشدم کلی غصه میخوردم مرسی فاطمه جون، انشالله والا یه اسم تو ذهنمون هست ولی چون قطعی نشده راجع بهش چیزی نمیگم، انشالله هر وقت هر اسمی قطعی شد اعلام میکنم واقعاً سختترین کار دوران بارداری انتخاب اسمه
تينا
25 شهریور 93 10:21
سامي جونم اگه تونستي يه عكس تمام قد از خودت و نيني بذار دوست نداشتي صورتت مشخص بشه هم اشكالي نداره باشه هم كه خب چه بهتر ميدوني كه ما عاشقه عكسيم ميخوام ببينم نسبت شكم به هيكل چقدره دارم خودمو ارزيابي ميكنم
...مامی مریم...
پاسخ
میزارم تینا جون بزار یه عکس خوب از خودم بگیرم برات میزارم نه بابا من از این لوس بازیا ندارم ما انگشت کوچیکه چینی ها نمیشیم، تینا رفته بودم چین همۀ مردم دوربین دستشون بود راه میرفتن لبخند میزدن عکس مینداختن بعد بهشون میگفتیم از ما عکس بندازین وقتی لبخند نمیزدیم میگفتن: داری عکس میندازی چرا انقدر عبوسی؟ لبخند بزن عشق عکس دارن توی همۀ عکسا هم ادا در میارن تینا جونم البته من فقط شکمم رشد کرده یعنی پهلوهام و بازوهام و ... خیلی تغییر محسوسی نداشته مدل بارداریت هم مهمه عزیزم ولی به هر حال 14 کیلو اضافه کردم
مهری
25 شهریور 93 18:53
فدات بشم هزار ماشاا... چشم نخوری ایشاا... خوشگلم من همیشه میام وسایلی که مامان مریم برات خریده رو نگاه میکنم و کلی لذت میبرم خیلی مراقب مامان مریم باشی ها ببین چقدر داره برات زحمت میکشه ...................................... مریم جون مراقب خودت باش ... انشاا... بسلامتی دختر نازتو بغل بگیری امروز که رفتم آز دادم هزینه اش توی این بی پولی برامون خیلی سنگین در اومد ... یک درصد هم تصور نمیکردم که اینقدر بشه برام دعا کن که انشاا... منم زودی به نتیجه برسم ...
...مامی مریم...
پاسخ
مرسی خاله مهری مهربونم من اینجا از خدا جون مهربون میخوام یکی مثل منو بزاره تو دل مهربونت .................................... سلام مهری جونمانشالله عزیزم فدای سرت، انشالله که نتیجۀ خوب و مثبت میگیری و همۀ این روزها رو فراموش میکنی عزیز دلم برای آرزوی خوشبختی و سعادت دارم، امیدوارم خیلی زود زود به آرزوهات برسی عزیزم
حدیث
28 شهریور 93 16:04
سلام مریم جونم ی وبلاگ هست دقیقا اسم وبلاگ شما من تو وبلاگای بروز شده دیدم فکر کردم شمایین نوشته هاش خیلی با شما فرق داشت رفتم پایین تر دیدم اره شما نیستین دقیقا اون خانوم هم حامله بودن دوست داشتین یه سری بزنید http://nazninim.niniweblog.com/ خیلی برام جالب بودم
...مامی مریم...
پاسخ
سلام حدیث جون، مرسی از اینکه گفتی وبلاگشون رو دیدم فکر میکنم خیلی کپی برداری بود، بالای وبلاگم باید بنویسم کپی برداری پیگرد قانونی دارد برای خودشون هم پیغام گذاشتم واقعاً تعجب کردم، کاش ایده های خودشون رو برای وبلاگ فرزندشون بکار میبردن اینجوری دلنشین تر بود