تودِلیتودِلی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

...حاصل عشق مامان و بابا...

...ترس از دست دادنت...

1393/1/11 8:49
نویسنده : ...مامی مریم...
1,388 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یگانه فرزند عزیزمقلب

   با اینکه شما امسال عید توی دل مامان بودی ولی همه بهت عید رو تبریک گفتن و بابت اینکه سال دیگه برای سال تحویل تو بغل مامان و بابا هستی کلی ذوق کردنماچ

   روز اول عید بعد از انجام دادن عید دیدنی های مرسوم زود اومدیم خونه تا استراحت کنیم، چون روز دوم عید عازم سفر به شیراز بودیم میخواستیم بریم خونه پدربزرگ و مادربزرگت، امّا پهلوی من به شدت درد میکردناراحت، یه دردی که نمیفهمیدم چیه؟!؟ناراحت آخه مامان نمیدونه کدوم دردا طبیعی و کدوم دردا غیرطبیعه، همش میترسیدم، ترس از دست دادنت بیشتر از درد پهلوم اذیتم میکردناراحت درد اذیتم نمیکرد ولی فکر اینکه برای شما مشکلی پیش اومده باشه دیوونم میکردگریه تا صبح نتونستم بخوابم بابا علی مهربون هم پهلوم رو ماساژ میداد که دردم از بین بره ولی فایده ای نداشت، صبح بابا گفت: میخوای نریم شیراز؟!؟نگران گفتم: بهتره بریم بیمارستان لاله تا اونا معاینه کنن بعد از اونا میپرسیم بریم یا نریم؟ با هم رفتیم بیمارستان، خوشبختانه خانم دکتر طاهری پناه اون روز سزارین داشتن به خاطر همین خودشون اومدن بیمارستاننیشخند نمیدونی مامان از دیدنشون چقدر خوشحال شد، به هر حال دکتر خودمون یه چیز دیگه استنیشخند

   خانوم دکتر گفت: چی شده؟ بهش گفتم پهلوم خیلی درد میکنهناراحت همونجوری که داشت سونو میکرد، گفت: ای داد بیدادناراحت بند دل مامان پاره شد فکر کرد که خانوم دکتر یه چیز بد دیده و اتفاقی برای شما افتادهگریه ولی خانوم دکتر به خاطر پهلوم گفته بود ای داد بیدادنیشخند ایشون گفت: همه چیز خوب و مرتبه، گفت شما سالمی و هیچ مشکی نداری، برام یه آزمایش اورژانسی نوشت، گفت: تا من برم سزارینم رو انجام بدم و بیام شما هم برو آزمایشت رو انجام بده شاید عفونت دارینگران

   خیلی زود رفتم آزمایشم رو انجام دادم، برای جواب حداقل باید یک ساعت و نیم معطل میشدم به بابا گفتم: اگه کاری داره بره به کارش برسه بعد بیاد دنبالمون، بابا هم گفت: چون مسافریم، میره ماشین رو نشون بده و چک کنه و بعد میاد دنبالمونمژه

   بعد از آماده شدن جواب آزمایش رفتم پیش خانوم دکتر، ایشون گفتن: خوشبختانه هیچ عفونتی هم در کار نیست، گفتن: به احتمال زیاد پهلوم سرما خورده و بهتره مواظب خودم باشم، مسافرت هم برام هیچ خطری نداره و با خیال راحت میتونم برم و برگردمنیشخند

   انقدر خوشحال بودم که دیگه درد پهلوم رو حس نمیکردم به بابا زنگ زدم، اومد دنبالمون و چون از قبل وسایل سفر رو گذاشته بودیم تو ماشین از همونجا عازم شیراز شدیمنیشخند یه شب اصفهان بودیم و بعد هم ادامه مسیر، دو سه روزی طول کشید تا درد پهلوم خوب بشه، همه به خاطر حضور شما خوشحال بودن و بهمون تبریک میگفتننیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

بالاکس
11 فروردین 93 10:20
سلام سامی جونم عزیز دلم این قدر حساس نباش ایشالا خدا خودش تو دلی نازتو واست حفظ میکنه فقط شما بیشتر مواظب خودت باش و استرس نداشته باش پیش ما هم بیشتر بیا خانم گل دلمون واست تنگ میشه
مامان مریم
11 فروردین 93 10:34
سلام فاطمه جون عزیزم نمیشه حساس نبود بزار خودت باردار بشی ببینم میتونی حساس نباشی چشم چشم به خاطر تعطیلاته که اینجوری انشالله بعد از تعطیلات دوباره حضورمون سبز میشه
مهری
11 فروردین 93 14:58
خدارو صد هزار مرتبه شکر که مشکلی نبود سامی جونم بیشتر مراقب خودت باش و پهلو هاتو سرما نده نگرانیت کاملا طبیعیه عزیزم ....یه مادر همیشه نگران بچه اشه برای منم دعا کن که انشاا... آخر هفته با خبرای خوب بیام
مامان مریم
11 فروردین 93 15:41
مرسی مهری جون چشم مواظبم دیگه انشالله که خیره مهری جون شنیدن خبر بارداری یاسی بی نهایت خوشحالم کرد مطمئنم که همه دوستای خوبم امسال مامان میشن من و نی نی لحظه سال تحویل خیلی برای همتون دعا کردیم انشالله که آخر هفته یه عالمه خبر خوب داری عزیزم
شاپرک
11 فروردین 93 22:04
سلام خانومی , سال نو مبارک. ایشالا که سال دیگه 3تایی میرین عید دیدنی و کلی ذوق میکنید. حالت تهوع و کمر درد نداری؟ من که حالم زیاد جالب نیست. خدا کنه این دورانمون به سلامت بگذره و نی نی جونا صحیح و سالم بیان بغلمون
مامان علی
14 فروردین 93 18:23
عزیزم خیلی مواظب نی نی و خودت باش...انشالله سالم و سلامت باشی...زیادم خودتو خسته نکن خطرناکه
مامان بهار
15 فروردین 93 12:21
عزیزم خدا رو هزار بار شکر که نی نی خوب بود.....این استرسا تو بارداری کاملا طبیعیه .....چه قبل از دنیا اومدنشون چه بعدش ....یه مادر همیشه نگران بچشه .......یه وبلاگ خانمی رو خوندم که بچه دار نمیشد خیلی متاثر شدم ...بیاین همه با هم براش دعا کنیم ..اخه دعای زنای باردار و شیرده زودتر مستجاب میشه ...بیا دعاش کنیم تا از این رنج بیرون بیاد
مامان مریم
16 فروردین 93 6:28
سلام شاپرک جون نه عزیزم خدا رو شکر من خیلی حالت تهوع ندارم، ولی کمردرد گاهی یا یه دردایی که خیلی منو میترسونه چون نمیدونم طبیعیه یا نه، مثلا گاهی پهلوم درد میگیره، گاهی دلم تیر میکشه و... به هر حال امیدوارم این دوران برای هممون به خوبی و خوشی بگذره
مامان مریم
16 فروردین 93 6:29
مرسی مامان علی چشم مواظبم تو خونه که همسرم خیلی بهم کمک میکنه ولی وقتی میام سرکار خیلی کارا رو خودم باید انجام بدم ولی خیلی مواظبم
مامان مریم
16 فروردین 93 7:03
مامان بهار من اصلا آدم استرسی نیستم همیشه میتونم خودم رو کنترل کنم و مسلط باشم ولی الان نمیدونم چرا اینجوری شدم همش نگرانم، استرس دارم، اضطراب دارم، دلشوره دارم خدا انشالله دامن همرو سبز کنه خیلی از دوستای خودم منتظر مادر شدنن انشالله خدا امسال همشونو مادر کنه
ساناز
17 فروردین 93 8:37
سامی جونم اصلا نگرانی به خودت راه نده همون خدایی که این نی نی ها رو تو دلامون گذاشته خودشم حواسش بهشون هست
مامان مریم
17 فروردین 93 8:57
مرسی ساناز جونم حق با شماست، امیدوارم امروز توی غربالگری همه چیز خوب خوب باشه یادت باشه برام تعریف کنی برای غربالگری چیکار باید بکنم من فقط دو هفته با شما فاصله دارم
تينا
17 فروردین 93 10:15
عزيييييييييييزم زياد حساس نشو مريم جون البته نگرانيت طبيعيه . هر آدمي توي اولين تجربه ش ( اونم به اين ارزشمندي) نگرانه انشاله نينيت سالم و سرحال مياد تو بغلت
مامان مریم
18 فروردین 93 9:05
تینا جون نمیدونم چرا اینجوری شدم البته مثل اینکه همه شرایط منو دارن و خیلی حساس میشن اما سعی میکنم خودمو کنترل کنم انشالله عزیزم